شمیــمــ ِ عشـــق !



محبوب ِ من . 

دیگر نه چشمی مانده که جای شکوه برایت ببارم .

نه قلبی ، که همه چیز در پستویش پنهان شود!

دیگر منم و خودم! 

بی هییییچ حجابی 

و تویی و لطفت . 

رو بر نگردان از من . 

که گم شده در طوفانم .

+

پ.ن: و من یتوکل علی الله فهو حسبهُ. 


رو به روی آینه ایستاده بود و موهای بلندش را شانه میزد.
خورشید از گوشه ی پنجره ی اتاق دستش را لای موهایش می کشید و نوازشش می کرد . 
دخترک معصومانه می خندید . 
انگار که عشقِ مادرانه ی خورشید در قلبش نفوذ کرده بود.
دخترک در آینه به چشمانش لبخند زد .
هوا ابری شد . 
طوفان شد . 
بادِ وحشی زوزه کشان خودش را به شیشه ی پنجره ی اتاق می کوبید . 
دخترک ترسید . 
از جلوی آینه کنار رفت . 
هنوز دستش به دستان ِ پنجره نرسیده بود که پرده های سفید اتاق به رقص در آمدند . 
دخترک ترسید .
دیر شده بود اما ! 
باد میان ِ موهای خورشید نشانش نفوذ کرده بود . 
گیسوان ِ آفتابی اش هم رقص ِ پرده ها شد و به پرواز در آمد . 
و باد . 
موهایش را با خود بُرد .


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

موتوربان شرکت حسابداری توسعه هزینه ثبت شرکت داروخانه مینا وب سایت تخصصی مجتبی ریاحی نسب مهر شادمانی یه قُلُپ فلسفـــــه... معرفی لوازم جانبی سامسونگ « ﻳَﺪُ ﺍﻟﻠﻪِ ﻓَﻮﻕَ ﺃَﻳْﺪِﻳﻬِﻢْ » حکیمانه