رو به روی آینه ایستاده بود و موهای بلندش را شانه میزد.
خورشید از گوشه ی پنجره ی اتاق دستش را لای موهایش می کشید و نوازشش می کرد . 
دخترک معصومانه می خندید . 
انگار که عشقِ مادرانه ی خورشید در قلبش نفوذ کرده بود.
دخترک در آینه به چشمانش لبخند زد .
هوا ابری شد . 
طوفان شد . 
بادِ وحشی زوزه کشان خودش را به شیشه ی پنجره ی اتاق می کوبید . 
دخترک ترسید . 
از جلوی آینه کنار رفت . 
هنوز دستش به دستان ِ پنجره نرسیده بود که پرده های سفید اتاق به رقص در آمدند . 
دخترک ترسید .
دیر شده بود اما ! 
باد میان ِ موهای خورشید نشانش نفوذ کرده بود . 
گیسوان ِ آفتابی اش هم رقص ِ پرده ها شد و به پرواز در آمد . 
و باد . 
موهایش را با خود بُرد .

بند نمی خورد دگر، این دو هزار و یک ترک ...

باد موهایم را با خود بُرد ...

  ,ی ,دخترک ,آینه ,اتاق ,خورشید ,  دخترک ,نفوذ کرده ,کرده بود ,پنجره ی ,ی پنجره

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اندیشکده امام صادق علیه السلام MEELLIIA افزایش فالوور اینستاگرام فکرسبز نوشته های آرمان پهلوانی ایده ساز محصولات کمپانی روپس-RUPES S.P.A rupesbigfoot.ir فرمون | اپلیکیشن استعلام خلافی خودرو هوشمند مشاوره کسب و کار آنلاین علم ورزش